دختر گلم آندیادختر گلم آندیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
دختر گلم ویانادختر گلم ویانا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

فرشتهای کوچولوی ما

باغ وحش ارم

سلام عزیز دلم این جمعه با بابایی رفتیم باغ وحش ارم که متاسفانه خیلی شلوغ بود و ما اصلا فکر نمیکردیم اولین هفته مهر که مدرسه ها باز شدن انقد شلوغ باشه ولی خب با این وجود خوش گذشت..طبق معمول همیشه با راه رفتنت مشکل داشتیم اونجا هم شلوغ بود و اینسری میترسیدم مردم و بچه های بزرگتر بخورن بهت.. مثل باغ پرندگان حیوان ها رو نگاه میکردی و برای خودت صحبت میکردی و به ما نشونشون میدادی اونجا خاله ندا از مامانای نی نی سایت و دخمل نازش حلما جون رو هم دیدیم     بقیه عکسارم میزارم ادامه مطلب                         ...
9 مهر 1392

دوستان نی نی سایتی

مامان تو نی نی سایت دوستای خوبی پیدا کرده و با چند تاشون در ارتباط اول از همه روز ١٢ فروردین با بابایی ٣تایی رفتیم خونه خاله زینب جون پیش ایلیا آخه چند ماهه قبلش بدجوری مریض شده بود مامان میخواست بره پیشش ولی دکتر ممنوع کرده بود این بود که باب آشنای ماباز شد و عید رفتیم خونشون انداختیمشون تو زحمت خیلی هم خوش گذشت هم خاله زینب هم عمو حمید مهمانواز بودن توی سفر دومی که به شمال داشتیم یه سر هم رفتیم ساری پیش مریم جون دوست خوب نی نی سایتیم و دخمل نازش وانیا و اونارم انداختیم تو زحمت اونجا هم بهمون خوش گذشت مریم جون و همسرش هم خیلی با محبت بودن بعد یک مدت مریم جون زنگ زد که میخواستن بیان پیش ما اما اونروز ما درگیر خریدای خاله مرضیه بودیم...
7 مهر 1392

مروارید جدید

دیروز بعداز بازی تو و خرابکاریات و خونه تمیز کردن  رفتیم با هم حموم بعد از حموم وقتی داشتم لباس تنت میکردم برات شکلک   در اوردم و تو هم میخندیدی یهو دیدم یه مروارید جدید (آسیاب سمت راست پایین) در اومده که میشه دهمین مرواریدت مبارک باشه جیگر طلای من عکسم که عمرا بتونم بگیرم اصلا نمیزاری...   ...
7 مهر 1392

باغ پرندگان

هفته پیش با مامان ناهید و خاله مرضیه و عمو آرش رفتیم باغ پرندگان همه چیز خوب بود و خیلی هم خوش گذشت.   همش پرنده ها رو به همه نشون میدادی و برای همه واسه خودت راجع بهشون توضیح میدادی همش هم میخواستی دستتو ول کنم تا خودت راه بری همشم خلاف جهت ما میرفتی  زمین اونجا هم سنگی بود و من نگران بودم نیوفتی زمین خلاصه با این قضیه داستان داشتیم.. یه چیز جالب این بود که اونجا یه سری پل های چوبی بود که از فاصله های بینش میترسیدی وقتی بهشون میرسیدی یهو استوپ میکردی و وقتی هم میزاشتم رو پل تا ازت عکس بگیرم تکون نمیخوردی... اونجا یه جا برای بازی داشت که اونجا هم کلی بازی کردی و دلت نمیخواست از اون قسمت بریم...اینم ب...
5 مهر 1392

تولد فرشته ما

جمعه شب بابا حمام بود که دردای مامان شروع شد وقتی بابا از حموم اومد رفتیم بیمارستان مامان همچنان درد داشت تا فردا شبش که متاسفانه ضربان قلب دخترمون افت کرد دکتر گفت باید سزارین بشه و اورزانسی ساعت ٩ و ١٥ دقیقه شب وقتی بابا تو اتاق عمل کنارمون بود و دختر نازمون به دنیا اومد متاسفانه گازی که بهم زده بودن نیمه بیهوش بودم و بابا هرچی ازم سوال میپرسید من فقط حال تو رو میپرسیدمو نتونستم خوب تو روببینم ولی بابامیگه با همون چشمای نازت با صداکردن بابا به بابا نگاه کردی ...   اصلا هم گریه نمیکردی تا اینکه دکتر یه دونه زد به باسنت گریت در اومد و کل اتاق عمل قربون صدقت مبرفتن که چقد ناز و سفید     ...
5 مهر 1392

دوران بارداری

از وقتی منو بابا فهمیدیم شما تو دل مامانی خیلی خوشحال بودیم مامان روزای سختی رو گذروند اما فقط به فکر سلامتی شما بودیم اولین سونوگرافی که رفتیم مثل یه لوبیا کوچولو تو دل مامان بودی بهت میگفتیم لوبیا کوجولو تو سونوگرافیهای بعدی شما بزرگتر میشدی و من و بابایی بادیدن دستا و پاهای کوچولو و شنیدن صدای قلبت ذوق میکردم وفتی تو شکم مامان شروع کردی به تکون خوردن بابا دستشو میزاشت رو شکم من و کلی قربون صدقت میرفت شما هم بیشتر تکون میخوردی و دل ما رو میبردی. وقتی میخواستیم برای تعین جنسیت بریم سونو مامانی و عمه نیلوفر سر دختر و پسر بودن شما شرط بندی کرده بودن و وقتی فهمیدن دختری خیلی خوشحال شدن همه خوشحال شدن اخه از طرف مامان ک...
5 مهر 1392

شروع خاطرات ما

عزیز دل مامان بالاخره مامان تصمیم گرفت برات وبلاگ درست کنه البته خیلی وقت بود با بابا تصمیم داشتیم درست کنیم ولی نشد تا امروز که بالاخره برات وبلاگ درست کردم تا خاطراتمونو برات ثبت کنم هرچند یکم دیر شروع کردمو شما الان یکسال و ٣ماهه هستی اما سعی میکنم خاطرات این مدت از روز تولد تا به امروزو برات بنویسم..دوست دارم     ...
5 مهر 1392

شیرین کاریها و خرابکاری های آندیا

سلام دختر ناز و مهربونم میخوام یکم از کارات برات بگم از چند ماه پیش تا حالا *یه بسته پاستل عمه نیلوفر برات خرید که عاشق اینی که باهاش همه جا رو نقاشی کنی اول روی کاغذ میکشی ولی به محض اینکه حواسم نباشه روی میز و دست وپاهات در نهایت رو کابینت و دیوار البته رو دیوار دعوات کردم از اونموقع دیگه نمیکشی *هر وقت کار بدی میکنی بهت اخم میکنم زود میزنی پشت دستت میگی آه آه یعنی همون آخ آخ *یه بارم رفتی رو استمپ وبعدم رو سرامیکا و رد پاهای خوشگلت..... *وقتی بهت میگم یه چیزی رو بهم بده در هر حالتی که باشی میدوی میری برام میاری *عاشق اینی که کفش یا دمپایی پات کنی مخصوصا ماله بزرگترهارو *علاقه خاصی به لوازم آرایشی و ل...
5 مهر 1392

آندیا خانم و ...

سلام جیگر مامان اینم چند تا عکس از کارات.. قربون اون استایلت بشم من عسلم که عاشق لوازم آرایش و کفش بزرگا مخصوصا پاشنه بلندش هستی            بقیه رو میزارم ادامه مطلب     ...
4 مهر 1392
1